بسیاری از شاعران فارسیزبان از جمله شاعران جمهوری اسلامی ایران در ستایش دلاوریهای قهرمان ملی افغانستان، (احمد شاه مسعود) اشعار فراوانی سرودهاند.
به گزارش انصار به نقل از خبرنگار دفتر منطقهای فارس، شاعران ایرانی که برخی از آنان از چهرههای نام آشنای برای مردم کشورمان هستند در ستایش و رثای فرمانده شجاع ما در قالبهای مختلف اشعاری را سرودهاند که آنچه در ادامه میآید تنها بخشی از سرودههای آنان است که از منابع مختلف گردآوری شده است.
شعری از (محمدحسین جعفریان)
(آخرین چریک زمین)
آبروی خاک!
تو آخرین چریک زمین بودی
پیام خلاصه ما به خداوند
اشاره زمین به کهکشانهای دوردست.
حالا هرشب از اعماق آسمان
ستارهای نورانی
نگران روستایی کوچک در درهای دورافتاده است
حالا هر شب در دهان پرستاره افغانستان
تویی که سرزمینت را به نام کوچک میخوانی
...
آمر صاحب!
این درهها قد بلند تورا از یاد نخواهند برد
و این آسمان
وقتی هر شب در آسمانشان میتابی
و نگران این خاکی بر بلندای آسمان.
آمر صاحب!
چه بودی تو؟
جنگاوری محکوم؟
قهرمانی معصوم؟
درختی وحشی که تنها در آغوش سنگهای (پنجشیر) میرویید؟
ماهی تنها در آسمان بیستاره کشورت؟
یا دست خداحافظی خداوند برای دنیایی که تو را نشناخت؟
دستی که هنوز از لابلای ابرها تکان میخورد،
چه بودی تو؟
...
هنوز پژواک هر فریادی در کوهستانهای (هندوکش)
صخرهها پاسخ خواهند داد:
احمد شاه مسعود!
...
ای (هرات)!ای (قندهار)!
ای قریههای یتیم شده شمالی!
وای پنجشیر شهید داده!
شعرم مرهمی باد بر روی زخمهای بیپایانتان
دستمالی برای ستردن باران اشکهایتان
در غم فراق علفزاری انبوده که از شما دریغ شد
در اندوه پیالهای آب که به لبهایتان نرسید
پیالهای آب که آتش کینهها، تزویرها و حسادتها تبخیرش کرد
همچنان سیاه پوش است،
در اندوه نامی که همه پرندگان این سرزمین
تا قیامت تکرار میکنند،
غمگین عبور مردی غریب،
که برای التیام تمام ناکانیهای این خاک ظهور کرد.
خود را آتش زد تا افغانستان در زمستان تاریخ، یخ نزند.
خود را آتش زد تا در شبهای تاریک کابل
خانههای (عاشقان و عارفان) روشن بماند.
سوخت تا گرگهای گرسته در پتوی شب
به دریدن کودکانتان سر نرسند.
خاکستر شد
تا نقشه افغانستان در اطلسهای جهان خاکستر نشود.
آه مسعود!
بدون تو حتی تلفظ نام افغانستان در حنجره جهان سخت است،
بدون تو افغانستان بغضی میشود در گلویم
و پنجشیر قطره اشکی کلان در چشمم.
آمر صاحب!
...
من برگشته ام
اما پس از سالها سفر به سرزمین جنگ زده ات
اکنون افغانستان را بدون شما نمی توانم بشناسم.
مسعود! مسعود پاک!
پلنگ تنها! در ازدحام و همهمه کفتاران جهان
این کشور صدای تو را کم دارد
و این تلویزیون تصویر پرحرارتت را
با آن کلاه افسانه ای.
...
آمر صاحب!
برف بیاید! *** شعری از (سیدحسین احمد نیشابوری)
شیر مرد
ای شیر مرد نامی،ای راد مرد دوران
رفتی به آسمانها از بین تکسواران
جای تو گشت خالی، نامت بماند بر جا
ای قرمان نامیای شهریار دوران
ای تندر شهامتای کوه استقامت
درد است، خفته مانی، در خلوت مزاران
بر خیزای دلاور بیشیر پنج شیراست
ریزد ز چشم عالم خونانه همچو باران
چون کاوه دلاور آزاد مرد بودی
نه ترسی از گلوله، نه توپ و تیر باران
خونت به جوش آمد آندرورید مردان
هم ملت بسیجی هم خیل پاسداران
گیریم انتقامت از دشمن ستمکار
امروز یا که فردا، با ملت دلیران
خورشید را بگشتند مجروح شد دل ما
از داغ شاه مسعود ماییم سوگواران
بر ملت مسلمان، داغی نهاد دشمن
تا اخگرش بگیرد، دامان نابکاران
یارب مدد بفرما در پرتوی نبوت
کن دولت مسلمان پیروز کامگاران
یارب به خاک و خون کن بنیان طالبان را
بر آن گروه نا حق باران خون بباران
اندر پناه یزدان، دو دولت مسلمان
هم مسلمین افغان هم مومنین ایران
پاینده باد رهبر، میر جهان ولایت
سید علی است مولی بر مسلمین ایران
روح بزرگ مسعود، اندر بهشت باشد
خزلان و آتش غم بر دشمنان قرآن
ای خاندان مسعود سرهایتان سلامت
در داغتان شریکند، رزمندگان ایران
گیرند انتقامت امروز یا که فردا
با آتش گلوله، یا نالههای سوزان
تنها نه (احمدی) شد در سوگ او عزادار
هم رنج اوست بسیار، مانند او هزاران. *** شعری از (احمد حیدری (شیدا)
شمع جمع عاشقان
عزیزان از دلم تب و توان رفت
که یار نازنین از این جهان رفت
مسلمانان همه نوحه سرایید
که یار و همدم بیچارگان رفت
بیا افغانیان گرد هم آییم
که شاه مسعود، آن یار جوان رفت
پریشان گشته دلهای عزیزان
چه یاری کزمیان دوستان رفت
الا مرم کجا شد شیر پنجشیر
که اینسان ناگهانی از میان رفت
دلاورهای افغانی کجا شد ؟
دلاور از مکان تالا مکان رفت
شهیدان غرقه خونی دیگر آمد
بگیریدش به بر، کان میهمان رفت
که میگوید شهید عشق مردست
شهید زنده تا هفت آسمان رفت
مسلمانی شرافتمند و عارف
ظریفی مهربان و نکته دان رفت
رفیقان یاور دین محمد(ص)
سعاتمند تا باغ جنان رفت
طریق عاشقی پیمود عمری
که عاشق آمد عاشق از میان رفت
خداوندا تو میدانی که مسعود
شهید و شمع جمع شاهدان رفت
الا مسعود راهت راه حق بود
ره پر رهروت را رهروان رفت
بیا یاران ره مسعود گیریم
رهی که شیر مرد این زمان رفت
بیا (شیدا) کزین غم خون بگیریم
که یار نازنین از این جهان رفت *** شعری از (محمدفاضل نزهت شریفی)
در عزای یار
ای دوست بگیریم بیا زار بگرییم
باحسرت از این گنبد دوار بگرییم
چون ابر سیه چهره بر آریم از اندوه
چون طفل یتیم، نیمه شب تار بگرییم
آنگونه بنالیم که هدهد نتواند
یخن بدرانیم و به تکرار بگرییم
نفرین بگوییم به این چرخ سیه رو
افتاده و دل خسته وبیمار بگرییم
بسیار بگرییم و بسی زار بگرییم
در ماتم آن قافله سالار بگرییم
ای وای بگوییم و صد افسوس از این غم
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/662
عالی بود